قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم «بسم الله» کلمة غیورة لا یصلح لذکرها الانسان مصون من اللغو و الغیبة. و لا یصلح بمعرفتها الا قلب محروس عن الغفلة و الغیبة و لا یصلح لمحبتها الا روح محفوظة عن العلاقة و الحجبة.
نام خداوندى که عزیزست نام او. عظیم است انعام او قدیم است کلام او، شیرین است پیغام او، هر ذرهاى از ذرات عالم دلیلست بر جلال و اکرام او، هر کجا شاهیست نقش بندگى بر جبین و اعلام او. هر کجا درویشى است مولى آنجا که دل پر حسرت بى کام او. خداوندى که زمین خدمت نکشد بار نعمت او، آسمان شکر بر نتابد اعباء امانت منت او، دست وصف نرسد بشاخ نعت جلال صمدیت او، چشم ادراک نبیند سهیل فلک جمال احدیت او، خواطر ضمائر و سرائر اسرار در نیابد دقائق حقائق او. کسوت عبارت و اشارت محیط نشود بوصف عزت و کبریاء او.
پیر طریقت گفت: الهى تو آنى که خود گفتىچنان که خود گفتى چنانى، عظیم شانى و قدیم احسانى، عزیز و سلطانى، دیان و مهربانى هم نهانى هم عیانى، دیده را نهانى و جان را عیانى. من سزاى تو ندانم تو دانى.
رفیع القدر فی عز المکان
کریم القول فی لطف البیان
قوله تعالى: ویْل لکل همزة لمزة الله تعالى و تقدس خبر میدهد از قومى که همت و حرفت ایشان در دنیا همه جمع مال بود. روزگار و اوقات خویش در تحصیل مال از هر وجه که باشد. مستغرق داشته. بهر سوى دست همىزنند و از حرام و شبهه نپرهیزند. پیوسته در چنگ آز و حرص گرفتار شده، قرین تکبر و تجبر گشته، طغیان و عدوان روى بایشان نهاده، هر یکى از ایشان چون فرعونى غرق طوفان طغیان گشته. یا چون قارونى قرین فساد و هلاک شده. مال و نعمت نا راه دین بر ایشان زده. و قدم بر خط خطا نهاده و میل از طاعت و عبادت بگردانیده. چون خود را بر بساط نشاط توانگرى بینند، و ابلیس نفخه کبر در بینى ایشان دمد، طاغى و باغى شوند. چنان که رب العزة گفت: إن الْإنْسان لیطْغى أنْ رآه اسْتغْنى. در خلق خدا بچشم حقارت نگرند، بطنازى و همازى با مردم زندگانى کنند، همواره عیب ایشان جویند، بر درویشان افسوس دارند، بر بىگناه بهتان نهند، در ظاهر حسد برند، در باطن غیبت کنند. رب العالمین گفت: ویْل ایشان را که صفت ایشان اینست و عمل ایشان چنین است. ایشان روشنایى دیده دیواند. چشم و چراغ ابلیساند.
عاشق عشوه خویشاند شیفته رعنایى خویشاند.
یحْسب أن ماله أخْلده همىپندارند که جاوید درین دنیا خواهند بود.
و آن مال همیشه با ایشان خواهد ماند.
کلا نه چنانست که مىپندارند و نه چنانست که مىبیوسند. لینْبذن فی الْحطمة حقا که ایشان را در قیامت بدوزخ اندازند، بخوارى و زارى در درکه حطمه باز دارند.
دست و پاى در غل کرده. در زنجیر هفتاد گزى کشیده، از رحمت حق نومید شده.
و ما أدْراک ما الْحطمة و تو چه دانى اى محمد که آن «حطمه» چه صعب درکى است از درکات دوزخ؟ و چه سوزنده آتشى است نار الله الْموقدة؟
اگر بمقدار ذرهاى از آن آتش در دنیا پیدا شود. همه اهل دنیا بسوزند و کوهها بگدازد و بزمین فرو شود. پس چون بود حال کسى که در میان آن آتش بود؟ بر آن صفت که رب العزة گفت: إنها علیْهمْ موْصدة فی عمد ممددة اما بزبان اهل اشارت بر ذوق اهل فهم نار الله الْموقدة آنست که: «پیر طریقت» گفت: نار اضرمها صفو المحبة فنغصت العیش. و سلبت السلوة و لم ینهنهها معز دون اللقاء. حال آن جوانمرد طریقت است، حسین منصور، قدس الله روحه، گفت: هفتاد سال آتش نار الله الْموقدة در باطن ما زدند تا آن را سوخته کردند، اکنون قداح وقت انا الحق شررى بیرون داد، در آن سوخته افتاد و همه در گرفت و سوخته را شررى بس. معاشر المسلمین کجاست دلى سوخته نار الله الْموقدة تا در وقت سحر از زناد «ینزل الله» آتشى در وى افتد، گویند: این سوخته آتش محبت است؟ و زبان حال محب میگوید:
بر آتش عشق جان همى عود کنم
جان بنده تو، نه من همى جود کنم
چون پاک بسوخت عشق تو جان رهى
صد جان دگر بحیله موجود کنم.